Sunday, September 16, 2007

پاسخ به یک مقاله


فرقه‌ي دموكرات آذربايجان و داوري يكجانبه
ايواز طه
داستان به سه سال پیش برمی گردد. نشريه‌ي شرق در شماره‌ي 25 آذرماه 83 خود مقاله‌اي تحت عنوان «نگاهي به اسناد تازه منتشر شده در باره‌ي شكل‌گيري فرقه‌ي دموكرت آذربايجان به دستور استالين» درج کرد. در مقاله مذکور با استناد به سه سندی که جمیل حسنلی از آرشیو کا. گ. ب. بدست آورده بود، مهر خیانت بر کارنامه‌ی حکومت پیشه‌وری زده شد. در آن سال که معاشقه‌ی این روزنامه با پان‌ایرانیست‌ها به اوج رسیده بود، مقالات عدیده‌ای در باره‌ی حکومت دمکرات‌ها در تبریز منتشر شد. رویکرد بنیادین این مقالات، که به نظر می‌رسید بر اساس سرمشق‌های تبلیغات دوران پهلوی به نگارش در‌می‌آمدند، حذف عنصر آذربایجانی از نضهت مشرطیت بود. از آنجا که شرق، دست کم به ادعای خود، آزادی بیان را پاس می‌داشت، نگارنده جوابیه‌ی فروتنانه‌ای ارسال نمود. شرقیان تعدیل یکی از بندهای جوابیه را خواستار شدند، اما جواب منفی اینجانب متن را به تاریکخانه‌ی بایگانی آن جریده‌ی گرام فرستاد. شرق اینک در غربت غروب گرفتار آمده‌است، اما داستان حیرت و هوبت ما همچنان باقی است. ملالی در میان نیست، چرا که دموکراسی آسیایی این است. آن جوابیه در تلاطمی که چندی پیش گرفتارش آمدم گم و گور شد، لیکن دقت یکی از دوستان در نگهداری تصویری از آن جوابیه‌ی ناقابل سبب شد که آن را بار دیگر به عرصه آورم. اینک آن جوابیه، با دو سالی تاخیر:
يكم: نويسنده‌ي گرامي بر پايه‌ي «نظريه‌ي توطئه» چنان گمان كرده‌اند كه تمامي جهانيان از مغولان صحراي قره قوروم گرفته تا اعراب باديه، و اسكندر مقدوني گرفته تا اشرف‌خان افغاني، از سر حسد و كينه به دسيسه‌چيني پرداخته و به ايران تاخته‌اند. و تنها جناب کوروش بوده است که از سر انسان دوستی به دیگر کشورها لشکر می‌کشیده و در سرزمین‌های دوردست اموال دیگران را چپاول می‌کرده است. حال آنكه لشكركشي‌ها و كشورگشايي‌هاي گذشته كه گاه درگستره‌ي هزاران كيلومتري و درسرزمين‌هاي ناآشنا و دوردست صورت مي‌بسته، انگيزه‌هاي متفاوت و فراتري از نظريه‌ي توطئه داشته است. كشورگشايي‌هايي كه طيف وسيعي از انگيزه‌ها و اهدافي چون يافتن چراگاه و گسترش قلمروی فرمانروایی تا روح سروري‌طلبي را در بر مي‌گرفته است.
دوم: نويسنده‌ي گرامي ضمن شكوه‌ي غمگنانه از تاخت و تاز اشغالگران، به سرعت آهنگ گفتار را تغيير داده و از اينكه آن مهاجمان به ناچار در فرهنگ ايراني «هضم شده‌اند» و به «آداب و سنن و رسوم اين سرزمين» ديگرباره رسميت بخشيده‌اند با غرور و مباهات سخن گفته است. اگر براستي چنين است ديگر چه جاي شٍكوه و مظلوم‌نمايي؟ بگذاريد آن مهاجمان بي‌فرهنگ به اين سرزمين سرازير شوند و چند صباحي ديگر در اين فرهنگ هضم شوند، و آداب و سنن و رسوم اينجايي يابند. آيا خدمتي بزرگتر از اين به فرهنگ بشري سراغ داريد؟!
سوم: اگر به راستي باور داريد كه «مردم آذربايجان در بيش از يك صد سال اخير از پيشتازان جنبش‌هاي ملي ايراني بوده‌اند» دست كم بايد اندكي در ترديد افتيد كه شايد آنچه به سال 1324 در آذربايجان اتفاق افتاد، نمي‌توانسته نتيجه‌ي خيانت و توطئه‌ باشد. و گرنه بايد آذربايجانيان را آلت‌دستي بيش نيانگاريد كه اين نيز با پيش‌فرض شما مبني بر هشياري و پيشتازي آنان هماهنگ درنمي‌آيد. شايد در جريان حاكميت دموكرات‌ها بخشي از همان مردم پيشتاز، به سبب تمركزگرايي رضاشاه كه به يكسان‌سازي خشن و يا نابودي بي‌رحمانه‌ي خرده‌فرهنگ‌ها اعتقادي تام داشت، به ستوه آمده باشند. شايد بيزاري و نفرت آنان در يك فرصت مناسب تاريخي به عرصه‌ي آشوب‌زده‌ي سياست فوران كرده باشد. اگر در مقابل دموكرات‌ها ، حكومت مركزي‌ منزه، مردم‌سالار، دادگر و خودبسنده‌اي وجود داشت، مي‌شد درباره‌ی دموكرات‌ها به گونه‌ای دیگر داوري كرد. اما وقتي حكومتي دسيسه‌گر، خودكامه و بيگانه‌گرا به جنگ آن حركت رفت، بايد ترديد به خود راه دهید. نويسنده‌ي گرامي احتمالا چنين پنداشته‌اند كه آن جدايي‌خواهي‌هاي ادعايي در آرمانشهر بي‌عيب و نقصي صورت گرفته بود كه رضاشاه پديد آورده بود؛ آرمانشهري كه فرزندش مي‌خواست آن را به دروازه هاي تمدن بزرگ برساند. از اين رو، هرآنكس يا هرآن گروه و قوم كه در آن آرمانشهر شاهنشاهی فروتن و سربه زير نبود، و به يكسان‌سازي قومي گردن نمي‌نهاد شايسته‌ي لقب خيانت و مستوجب سياست و نابودي بود.
چهارم: حوادث تاريخي اغلب اسباب گوناگون و انگيزه‌هاي پيچيده دارند. از اين رو در تبيين هر حادثه ما ناگزير از تكثير علل و سپس تحديد آنها براي يافتن مستقيم‌ترين علت‌ها هستيم. در نتيجه، اِسناد یگپارچه‌ی رويدادی بزرگ به «انگيزه‌ي استيلاي استالين بر نفت شمال» ساده كردن و فروكاستن تاريخ تا حد يك نيرنگ سياسي است. اگر حمايت يك كشور خارجي از يك جنبش، ملاك اهريمني بودن آن باشد، آنگاه برپايه‌ي آرشيو سفارت امريكا در تهران و يا اسناد ساواك، بسياري از سياستمداران، روشنفكران و حركت‌هاي اجتماعي در مدار پيچاپيچي از خيانت‌ها، انعطاف‌ها و همكاري‌ها گرفتار خواهند شد. حتي جملاتي چون «قبل از ورود نيروهاي دولتي به تبريز، مردم سلحشور اين شهر باقيام خود وطن‌فروشان را از شهر و ديارشان به عقب راندند.» موجب وهن گوينده‌اش خواهد شد. زيرا اين جملات دقيقا برگرفته از فحواي تبليغاتي است كه در رسانه‌هاي همگاني وقت و بعدها در كتاب‌هاي درسي شاهنشاهي به كار گرفته شد. اگر قصد بررسي برهه‌اي از تاريخ بر اساس اسناد در ميان است، بايد در كنار سه سند نامبرده، به هزاران صفحه از اسنادي كه از حكومت دموكرات‌ها برجاي مانده نيز مراجعه شود. واقعيت اين است كه حتي انبوه اسناد مكتوب، در برابر آنچه در 26 آذر 1325 در ميدان ساعت تبريز روي داد گنگ و نارسا مي‌نمايد. در آن روز دانش‌آموزان دبستاني به صف كشانده شدند تا كتاب درسي «آناديلي» (زبان مادري) را «زنده باد شاه»گويان در آتش اندازند. آن جشن كتاب‌سوزان ساعت‌ها و روزها ادامه يافت و كتاب‌هايي در آن سوختند كه جز ادبيات شفاهي آذربايجان و چند اشعار كودكانه چيزي در آنها يافت نمي‌شد. شايد هدف از آن آتش‌سوزي كه اندكي بعد انبوه كتاب‌هاي غير درسي را نيز در كام خود كشيد، رفع موانع و هموار كردن راه براي ايجاد فرهنگ عمومي بود كه سنگ زيربناي آن در فرهنگستان اول گذاشته شده بود. به علاوه، سرنوشت سران فرقه‌ي دموكرات در آن سوي مرزها كه اغلب به اتهام گرايش‌هاي مذهبي و به نحو رقت‌انگيزي به حاشيه‌ي تاريخ رانده شدند، همچون خدشه‌ي بزرگي بر جبين استدلال مزدوري صرف آنان ظاهر مي‌شود. آگر آنان همچنان در پي آرمان بر باد رفته‌شان اغلب درخلوت وخفا، و در ناداري و تنهايي جان سپردند، گوياي آن است كه نويسنده‌ي گرامي به هنگام داوري درباره‌شان از جاده‌ي انصاف به بيراهه رفته است. سرنوشت غم‌انگيز يك «بي‌ريا» بسنده است تاهمگان بدانند كه استالين خود يكي از مهمترين عوامل فروپاشي حكومت پيشه‌وري بود.
پنجم: اگر نظر نويسنده‌ي گرامي درست باشد در آن صورت مي‌بايست با سقوط پيشه‌وري «دشواره‌ي قوميت‌ها» نيز از ميان مي‌رفت. حال آنكه رويدادهاي شصت سال گذشته در مسيري خلاف سير كرده است. چندانكه بحث ستم قومي درطول حكومت پهلوي همواره دغدغه‌ي مهم توده‌ي مردم و فرهيختگان آذربايجاني بوده است. شهريار تقريبا در تمام عمر خويش از بحران هويت حاصل از اقوام‌ستيزي حكومت رنج برد و تحقيرها و تلاشها براي محو زبان آذربايجاني را پيوسته نكوهش كرد. درست زماني كه خاندان پهلوي گمان مي‌كرد آشپزهاي ارتش توان گوشمالي تجزيه‌طلبان را دارند، شهريار منظومه‌ي «سلام بر حيدربابا» را بنا به ضرورت تاريخي و براي مقابله با فراگرد امحا نوشت. حتي اگر شهريار را ناديده گيريم، به شهادت انبوه تلاشها، اعتراضها و نوشته‌ها، هنوز هم بحث قوميت‌ها به عنوان «دشواره‌ي اساسي جامعه»، ذهن سياستمداران و دولتمردان را اشغال كرده است. اگر پس از حوادث دهه‌ي بيست آموزه‌ي يكسان‌سازي قرين توفيق شده بود و اقوام مختلف، خواندن و نوشتن به زبان مادري‌شان را خيانت به تماميت ارضي كشور پنداشته بودند، ديگر اكنون نيازي نبود كه نويسنده‌ي محترم براي تنوير افكار مخاطبانشان تازیانه تکفیر و اتهام به دست گیرد.
ششم: هر قدر هم كه به زعم شما حكومت دموكرات‌ها ريشه‌ي خارجي داشته‌ باشد، بازهم بستر ظهور آن داخلي بود. در نظريه‌ي توطئه، ما همواره به عامليتٍ عوامل خارجي به بهاي فراموشي قابليتٍ بستر داخلي، عنايت افراطي مي‌كنيم. حال آنكه تا بستر داخلي آماده نباشد، يك عامل خارجي به زحمت مي‌تواند دسيسه‌اي به آن ابعاد را كه نويسنده‌ي محترم ادعا كرده است، به راه اندازد. به سخن دیگر، شما به بهانه ی سه سندی که از آرشیو استالین بیرون کشده‌اند گستاخانه بر هویت ما می تازید، اما درعین حال بر هزاران سندی که گواه برنامه‌ریزی گسترده برای امحای زبان آذربایجانی است چشم بر می بندید.

آندیرما:
سئویملی دوستلارین بیری زحمت چکیب "شرق"ده گئدن مقاله نی کامئنته قویوب. چوخ ساغ اولسون:
نگاهى به اسناد تازه منتشره درباره شكل گيرى فرقه دموكرات آذربايجان
به دستور استالين
محمد حسين زاده

1- شايد كمتر تمدنى را بتوان در جهان مثال زد كه بسان سرزمين و تمدن ايران، در چهارراه حوادث و در معرض حملات و هجوم هاى جوامع دور و نزديك قرار داشته باشد. بر اثر اين رويدادهاى خونين و غم انگيز هزينه هاى انسانى، مادى و معنوى سنگينى بر پيكره اين سرزمين وارد شده، حتى گاه سال ها اشغال شده و اشغالگران با تاخت و تاز خود بر جان و مال و ناموس اين مردمان مسلط شده و از اين راه حتى تا تغيير زبان برخى ساكنان آن پيش راندند. اما فرهنگ و تمدن ايرانى، در ميانه اين كشورگشايى و تهاجم خونين با جوشش خود و در ميان ويرانه هاى فتنه، باز با جوانه اى كه ريشه در تاريخ و اسطوره و ادب و فرهنگ اين ملت داشته، به هضم مهاجم دست يازيده و دگرباره «فرهنگ ايرانى» خودى نمايانده است. هجوم اسكندر و چنگيز و تيمور و... نمونه اى است از اين فرآيند كه مهاجم پس از چندى مجبور به رسميت دادن به فرهنگ و آداب و سنن و رسوم اين سرزمين حتى براى خود شده است. چرا كه آنچه امروز به نام «فرهنگ و تمدن ايرانى» مى شناسيم چيزى جز فرهنگسازى و تلاش تاريخى همه ايرانيان اعم از بلوچ و فارس و كرد و آذرى و... نبوده كه هر يك سهمى درخور در اعتلاى آن داشته اند. حافظ و قطران تبريزى و عزيزخان مكرى و ستارخان و نظامى گنجوى و فردوسى و... برآمده از همين ايرانيان پاك نهادند.۲- اين فرآيند به گونه اى ديگر خود را در ايران معاصر نمايانيده است. موقعيت جغرافيايى و استراتژيك ايران، همجوارى با آب هاى خليج فارس و اقيانوس هند، نفت و... از جمله عواملى است كه قدرت هاى بزرگ سده هاى معاصر را متوجه ايران نمود و براى اين منظور گاه اشغال نظامى و گاه تحريك اين يا آن دست نشانده، ابزارهاى مهاجمان جديد براى رسيدن به مطامع شان بوده است. روزى شيخ خزعل با دولت بريتانيا عقد برادرى مى بندد و روزى ديگر در آذربايجان و كردستان اشغال شده توسط ارتش سرخ، بنا به امر استالين فرقه اى تشكيل مى شود اما باز اين ايران و ايرانى است كه در قالب مردم پاك نهاد آذربايجان و خوزستان و كردستان، قد راست مى كند و آنچه مى ماند ايران است و ايرانى.۳- مردم آذربايجان در بيش از صد سال اخير از پيشتازان جنبش هاى ملى ايرانى بوده اند. تبريز از عمده ترين شهرهاى ايرانى است كه فعالانه در تحريم تنباكو شركت داشت و در سال ۱۲۸۰ خورشيدى مبارزه پرشورى را براى اخراج بلژيكى هاى مسئول گمرك ايران رهبرى كرد. نقش اساسى مردم تبريز در انقلاب مشروطه بر هيچ محقق تاريخ خوانده اى پوشيده نيست.۴- اشغال ايران در شهريور ۱۳۲۰ توسط قواى انگليس (جنوب ايران) و ارتش سرخ (شمال كشور) فرصتى است تا مجدداً اين چرخه و مدار تكرار شود. طمع به تماميت ارضى ايران، اشغال كشور و البته نارضايتى مردم از نظام سياسى حاكم زمينه اى است تا استالين از فرصت پيش آمده جهت استيلا بر نفت شمال ايران از آن بهره جويد. برنامه ريزى دقيق و پيچيده اى توسط شوروى و با دستور استالين و همراهى عده اى دست نشانده داخلى آغاز مى شود. گام اول «اقدامات اكتشافى زمين شناسى براى نفت در شمال ايران» است كه با مسئوليت دبير كميته مركزى حزب كمونيست آذربايجان يعنى باقروف و بنا به دستور كميته دفاع دولتى اتحاد جماهير شوروى آغاز مى شود. در گام بعدى كميته مركزى حزب كمونيست اتحاد شوروى طى فرمان مهمى به ميرجعفر باقروف خواستار اقداماتى جهت سازماندهى يك جنبش جدايى طلب در آذربايجان و «ديگر ايالات شمالى ايران» مى شود. در اين فرمان مراحل اجرايى زير برنامه ريزى مى شود: اقدام تداركاتى در جهت تشكيل يك ناحيه خودمختار با اختيارات گسترده، شروع به فعاليت يك حزب با هدف رهبرى جنبش جدايى طلب، تاسيس يك جنبش خودمختارى طلب كرد، تدوين شعارهاى انتخاباتى مجلس پانزدهم، تاييد گروه رزمى و جنگى جهت حوائج دفاعى اهالى هوادار شوروى، تاسيس انجمن دوستان آذربايجان، انتشار نشريات در باكو و داخل، ارسال دستگاه چاپ، تشكيل يك صندوق ويژه با اعتبار يك ميليون روبل ارز خارجى! همانگونه كه مشاهده مى شود تمامى مراحل حركت فرقه در آذربايجان و مهاباد برنامه ريزى شده و مسئولان حزبى شوروى مسئوليت نظارت بر اجراى آن را در دست دارند...اين برنامه ريزى دقيق در نهايت با شكست همراه مى شود. اعلام سياست موازنه منفى مرحوم دكتر محمدمصدق در مجلس چهاردهم، راه را بر هرگونه استيلاى خارجى خصوصاً بر منابع نفتى شمال كشور مى بندد. ارتش اشغالگر به شوروى عقب نشست و قبل از ورود نيروهاى دولتى به تبريز، مردم سلحشور اين شهر با قيام خود وطن فروشان را از شهر و ديارشان به عقب مى رانند و شرمسارى را بر چهره آنان مى نشانند. از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵ يعنى گذر يكسال كافى بود تا پوشالى بودن حركت و غيرمردمى بودن آن هويدا شود.۵- زمينه هاى داخلى و خارجى حركت جدايى خواهانه در آذربايجان و مهاباد طى ساليان اخير مورد توجه محققين و پژوهشگران زيادى قرار گرفته است. اما فصلنامه فرهنگى و اجتماعى گفتگو شماره ۴۰ خود را با عنوان «كرد و كردستان» ضمن بررسى ابعاد اجتماعى، فرهنگى، سياسى و بين المللى مسائل مرتبط با كردها، اقدام به انتشار سه سند بسيار باارزش و مهم در زمينه نقش استالين در شكل گيرى فرقه دموكرات آذربايجان و مهاباد كرده است كه در نوع خود بى نظير است. اين اسناد كه اخيراً از آرشيو حزب كمونيست شوروى در اختيار محققان جمهورى آذربايجان قرار گرفته، به خوبى ابعاد و ريشه هاى خارجى (نقش شوروى) را در اين ماجرا هويدا مى سازد و راه را بر هر اگر و اما مى بندد.


June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 September 2007 October 2007 November 2007 August 2008