مرگ ورجاوند، مرگ نفرت از انسان است
پرویز ورجاوند یکی از نمایندگان فکری نژادپرستان فارس دار فانی را ودا گفت. خبر مرگ وی احساسهای متفاوت و حتی متناقضی را در میان خلق های مختلف ایران برانگیخت. شونیستها و نژادپرستان فارس از مرگ او متاثر شدند، اما خیلی از انسانهای دمکرات، مخالفین نژادپرستی، مرگ پرویز ورجاوند را مرگ نفرت تلقی کردند. چه او در تمامی دوران زندگی آگاهانه اش ستایش خاک را از ارزش انسان برتر دانسته بود. ورجاوند زندگی سیاسی خود را بر بنیاد نفرت از انسان و عشق به نژاد استوار ساخته بود. و لذا تمامی دوران طولانی زندگی او در ایران با نفرت نسبت به ملیتهای غیرفارس گذشته و تمامی طراحی های سیاسی او در محو و نابودی این ملیتها صرف شده است. چرا که او وجود و حضور سنگین ملیتهای غیرفارس ایران را در تعارض جدی با نگرش نژادپرستانه خود میدید و به حق مبارزه و مقاومت خلقهای غیرفارس ایران برای حقوق برابر ملی را به مثابه موی دماغ سیاست ضد انسانی و کثیف فارسیزه کردن ایران میدانست. پرویز ورجاوند و شخصیتهایی از آن نوع در واقع سمبل فلاکت خلق فارس ایران نیز بود.
برای آگاهان روشن است که پذیرش دمکراسی حقیقی در ایران فردا در گرو برابرحقوقی ملیتهای ساکن ایران است. اعمال دیکتاتوری علیه ملیتهای غیر فارس ایران به معنی اعمال دیکتاتور علیه تمامی خلقها و از آن جمله خلق فارس ایران خواهد بود. بنابراین یا باید برای محقق شدن دمکراسی مبارزه کرد و علیه بازتولید استبداد و آپارتاید در ایران فردا کوشید و یا با استمرار سیاست شاه و شیخ به صعود یک سیستم استبدادی و نژادی تازه تن در داد. پرویز ورجاوند همواره منادی دیکتاتوری نژادی در ایران بوده است و بر همین مبنا ملیت فارس ایران نیز همواره قربانی این دیکتاتوری نژادی و سیاسی بوده است. از این روست که مرگ ورجاوند، مرگ سمبلیک نفرت از انسان است و جائی که نفرت می میرد، مهر و عشق شکوفه می زند. چیزی که مناسبات اصولی انسانها با تمامی تفاوتهایشان را توضیح میدهد. روشن است که، نفرت نفرت می زاید و عشق، مهرورزی بوجود می آورد.
مرگ ورجاوند، در شرایط تاریخی کنونی خواهی نخواهی ندای مرگ نژادپرستی فارس در ایران است. چرا که پیش از آنکه ورجاوند از نظر فیزیکی به تابوت مرگ بوسه زند، وی ضربهء مهلکی از عروج و صعود جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان، بویژه در خرداد گذشته، را برفکر نهیف و اندیشه نژادپرستانه خود حس کرده بود. چه بسا عروج جنبش ملی ترکان ایران سهمگین ترین ضربه را بر قلب مملو از کینه و نفرت ورجاوند از بشریت وارد آورده بود. چه کسی می داند. قلبی که با نفرت از دیگران تغذیه می شود، راهی جز مرگ تاریخی نخواهد جست.
ورجاوند کسی بود که حتی گاه به یکی از زشت ترین چهره های جمهوری اسلامی تبدیل می شد و خوش رقصیهای وی در مقابل جمهوری اسلامی برای جلوگیری از مطرح شدن ملیتهای غیرفارس در ایران؛ بر هیچکسی پوشیده نیست. نامه محرمانه وی به خاتمی، رییس جمهور وقت، که بوسیله نشریات آذربایجانی در ایران افشاء شد بصورت آشکار و به انحای مختلف حذف زبان ترکی آذربایجانی از آذربایجان را دنبال می کرد و تبعید معلمین ترک زبان به مناطق فارسی زبان و جایگزینی معلمین فارس زبان در آذربایجان را به دولت وقت ایران توصیه می نمود.
احترام به ذات بشر و قائل بودن به ارزش برابر تمامی انسان ها از اصول اولیه زندگی مدرن و مترقی است. چیزی که ورجاوند در تناقض با آن زندگی کرد و تمامی هستی خود را نه در راستای عشق به انسان، بلکه بربنیاد پرستش خاک و خون سپری کرد.
ارزش ایران، نه در خاک، بلکه یاید که در احترام آن به انسان ایرانی و شهروندان آن نهفته باشد. ارزش ایران در مالیخولیای نژادپرستی توضیح خود را نمی یابد، بلکه ارزش ایران در احترام به برابرحقوقی تمام ملیتهای آن و احترام به فرهنگها و زبانهای موجود در آن میتواند خود را بنمایاند. بنابراین امید آن میرود که مرگ نفرت سرآغاز زایش دیگری باشد از نوع مهرورزیدن و دوست داشتن انسان در ایرانی که ورجاوندها منادیان و قلدران نژادپرست آن بودند.
2007-06-11
یونس شاملی
برای آگاهان روشن است که پذیرش دمکراسی حقیقی در ایران فردا در گرو برابرحقوقی ملیتهای ساکن ایران است. اعمال دیکتاتوری علیه ملیتهای غیر فارس ایران به معنی اعمال دیکتاتور علیه تمامی خلقها و از آن جمله خلق فارس ایران خواهد بود. بنابراین یا باید برای محقق شدن دمکراسی مبارزه کرد و علیه بازتولید استبداد و آپارتاید در ایران فردا کوشید و یا با استمرار سیاست شاه و شیخ به صعود یک سیستم استبدادی و نژادی تازه تن در داد. پرویز ورجاوند همواره منادی دیکتاتوری نژادی در ایران بوده است و بر همین مبنا ملیت فارس ایران نیز همواره قربانی این دیکتاتوری نژادی و سیاسی بوده است. از این روست که مرگ ورجاوند، مرگ سمبلیک نفرت از انسان است و جائی که نفرت می میرد، مهر و عشق شکوفه می زند. چیزی که مناسبات اصولی انسانها با تمامی تفاوتهایشان را توضیح میدهد. روشن است که، نفرت نفرت می زاید و عشق، مهرورزی بوجود می آورد.
مرگ ورجاوند، در شرایط تاریخی کنونی خواهی نخواهی ندای مرگ نژادپرستی فارس در ایران است. چرا که پیش از آنکه ورجاوند از نظر فیزیکی به تابوت مرگ بوسه زند، وی ضربهء مهلکی از عروج و صعود جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان، بویژه در خرداد گذشته، را برفکر نهیف و اندیشه نژادپرستانه خود حس کرده بود. چه بسا عروج جنبش ملی ترکان ایران سهمگین ترین ضربه را بر قلب مملو از کینه و نفرت ورجاوند از بشریت وارد آورده بود. چه کسی می داند. قلبی که با نفرت از دیگران تغذیه می شود، راهی جز مرگ تاریخی نخواهد جست.
ورجاوند کسی بود که حتی گاه به یکی از زشت ترین چهره های جمهوری اسلامی تبدیل می شد و خوش رقصیهای وی در مقابل جمهوری اسلامی برای جلوگیری از مطرح شدن ملیتهای غیرفارس در ایران؛ بر هیچکسی پوشیده نیست. نامه محرمانه وی به خاتمی، رییس جمهور وقت، که بوسیله نشریات آذربایجانی در ایران افشاء شد بصورت آشکار و به انحای مختلف حذف زبان ترکی آذربایجانی از آذربایجان را دنبال می کرد و تبعید معلمین ترک زبان به مناطق فارسی زبان و جایگزینی معلمین فارس زبان در آذربایجان را به دولت وقت ایران توصیه می نمود.
احترام به ذات بشر و قائل بودن به ارزش برابر تمامی انسان ها از اصول اولیه زندگی مدرن و مترقی است. چیزی که ورجاوند در تناقض با آن زندگی کرد و تمامی هستی خود را نه در راستای عشق به انسان، بلکه بربنیاد پرستش خاک و خون سپری کرد.
ارزش ایران، نه در خاک، بلکه یاید که در احترام آن به انسان ایرانی و شهروندان آن نهفته باشد. ارزش ایران در مالیخولیای نژادپرستی توضیح خود را نمی یابد، بلکه ارزش ایران در احترام به برابرحقوقی تمام ملیتهای آن و احترام به فرهنگها و زبانهای موجود در آن میتواند خود را بنمایاند. بنابراین امید آن میرود که مرگ نفرت سرآغاز زایش دیگری باشد از نوع مهرورزیدن و دوست داشتن انسان در ایرانی که ورجاوندها منادیان و قلدران نژادپرست آن بودند.
2007-06-11
یونس شاملی
0 Comments:
Post a Comment
<< Home